زن، مرد نیست، در واقع تعریف زن بر اساس شاخص های یک فرهنگ و جامعه مرد سالار است. به معنای دیگر به جای تعریف “زن، زن است” یعنی تعریف زن با هویت زنانه خود، زن را با شاخص های فرهنگی مردانه تعریف می کنند.

زن، مرد نیست!

چادگان؛ یادداشت – جعفر علیان نژادی: تیتر این یادداشت با وجود ایهام نهفته در آن، در بردارنده تصویر و تعریف جامعه غربی از  مفهوم زن است. در این یادداشت می خواهیم با رمزگشایی از این جمله ابهام آلود، به تعریف جامعه غربی از  زن پرداخته و بگوییم چرا جامعه غربی برای تعریف زن مجبور است بگوید زن موجودی است که مرد نیست؟ برای ورود به این بحث شاید ابتدا لازم باشد ببینیم تعریف جوامع غربی از “مردم” چیست؟ یعنی ببینیم از نظر آنان مردم چه کسانی هستند؟ شاید با فهم معنای مردم در  ذهنیت مردم کشورهای غربی بتوانیم  متوجه شویم اساس تفاوت بین زن و مرد ریشه در چه موضوعی دارد. در تفکر سرمایه داری که روح غالب نظام های سیاسی کشورهای غربی است، مردم کسانی هستند که به فضیلت انباشت سرمایه التزام فکری و عملی داشته باشند.   به باور ماکس وبر برای نخستین بار از قرن شانزدهم به بعد بود که پس انداز و سخت کوشی های پروتسان های شمال آلمان در مقابل کاتولیک های تنبل باواریا، منجر به فضیلت شدن سرمایه اندوزی و نه خرج روزانه آن انجامید. وبر این سخت کوشی را برآمده از روحیه جمعی مردمی خوانده بود که  می خواستند به خودشان اثبات کنند به گروه خواص منتخبی تعلق دارند که به اراده خداوند از آتش جهنم محفوظ می مانند. نطفه شکل گیری مردم در نظام سرمایه داری همین ایمان مردم به انباشت سرمایه به عنوان نوعی فضیلت دینی بود که آنها را مومن به سرمایه اندوزی و مقرب به خداوند می کرد. مردم سرمایه دوست که با انباشت سرمایه مقدمه ثروت مندشدن را حاصل کرده بودند، در طولانی مدت نمی توانستند  نسبت به تداوم ثروت خود مطمئن باشند، بنابراین باید به نوآوری های سودآوری می رسیدند. به گفته مک کلاسکی[1] باید فضیلت انباشت سرمایه را با فضیلت های زندگی اشرافی قرین می کردند. به بیان او یک جامعه ثروتمند برای نوآوری به بورژوازی اش وابسته است. یعنی این جامعه باید فضایل بورژوا را بپذیرد، نه اینکه آن را با غرور اشرافی، حسد دهقانی، خشم روحانی یا خشم دیوانسالارانه آن را زیر پا بگذارد. تا سال 1800 بسیاری از مردم شمال اروپا، تا سال 1900 دیگر اروپاییان و تا سال 200 بسیاری مردم عادی در جاهای دیگر، به جایی رسیدند که پیامدهای بازار بورژوا و تقسیم نوآوری اش را کمابیش با روی باز بپذیرند. مک کلاسکی فضائل مردم ساز بورژوازی را اینگونه بر می شمرد: اول. حسابگری و دودوتا چهارتا کردن که ارزان بخری و گران بفروشی دوم. خویشتنداری یعنی اعتدال در آن حد که صرفه بجوییم و پس انداز کنیم. سوم عدالت یعنی ابرام و اصرار بر حفظ اموال خصوصی(!) چهارم دلاوری در ریسک اقتصادی کردن در شاخه های تازه کسب و کار ، پنجم عشق در مراقبت از نزدیکان، ششم ایمان به معنای پایدار نگه داشتن سنت های تجارت و هفتم امید در به تصویر  کشیدن ماشینی که بهتر کار می کند. یک تامل دقیق در این هفت فضیلت، نشان از غلبه فردیت در برابر جمعیت، حوزه خصوصی در برابر حوزه عمومی، و اصالت سرمایه اندوز در برابر خرج کننده سرمایه است. اصالت با کسی است که همواره در حال بیشنینه کردن سود است. کسی که در آن واحد بتواند هم حسابگر، هم خویشتندار، هم دلاور و اهل خطرکردن، هم مالک عشق، هم حافظ سنت تجاری و هم مانند ماشین باشد. مک کلاسکی به عنوان استاد دانشگاه ایلینوی شیکاگو که خود زن است می گوید، یک مجموعه ناقص و ناهماهنگ از فضایل در جامعه ای تجاری و نوآور کار نخواهد کرد. منظور او این است که اصالت با کسی است که بتواند مجموع این صفات را باهم داشته باشد. در این جامعه چنین فردی ارجیحت می یابد. پرواضح است که حفظ مجموع این صفات تنها از عهده یک مرد بر می آید. بنابراین این گونه است که تعریف جامعه از عنصر سودآور و مفید یک تعریف مردانه است و زنان باید در نسبت با این تعریف سنجیده و معنا شوند. اکنون وقت آن رسیده تا به جمله نگارش شده در  تیتر این یادداشت برگردیم، که گفته شد زن، مرد نیست. با این توضیحات باید معنای این جمله معلوم شده باشد. اما برای وضوح قدری در خصوص آن توضیح می دهیم. زن، مرد نیست، در واقع تعریف زن بر اساس شاخص های یک فرهنگ و جامعه مرد سالار است. به معنای دیگر به جای تعریف “زن، زن است” یعنی تعریف زن با هویت زنانه خود، زن را با شاخص های فرهنگی مردانه تعریف می کنند. آن جمله اینگونه کامل تر می شود: زن انسانی است که توانایی سودآوری، منفعت و حفظ فضائل سرمایه داری را به مانند مردان ندارد. بنابراین زن،مرد نیست یعنی زن ناقص است و به بیان بهتر جنس دوم است و عاملیت اصلی جامعه سرمایه داری با مردان است. به یک معنا هویت زنانه در جوامع غربی نوعا ناپایدار و تحت سلطه فرهنگ مردسالارانه است. لارس فون‌تریه کارگردانی دانمارکی ، در اکثر آثار سینمایی خود زن غربی را از طریق روایت خشونت‌های ساختاری جوامع غربی تعریف می‌کند، به‌عنوان مثال در فیلم “شکستن امواج” دقیقاً همین نقش‌آفرینی (عاملیت) زنانه در جامعه غربی را مورد پرسش قرار می‌دهد. وی همچون اکثر آثار خود، فیلم را حول یک زن بنا کرده و اثر را به کنکاش روانکاوانه شخصیت اصلی‌اش بدل ساخته است، زنی ساده که به‌دلیل مواجه شدن با مرگ برادر خود، دچار ضربه احساسی شدیدی شد و این ضربه احساسی به یک آسیب روانی هویتی در وی منجر شد. “بس” مجبور بود برای جبران این خلأ هویتی زنانه به‌سمت عشق یعنی مطمئن‌ترین راه، پناه ببرد، بنابراین با یان ازدواج کرد، یان برای انجام مأموریتی، مدتی بس را ترک می‌کند. بس از خدا تقاضا می‌کند یان زودتر از موعد برگردد، همین اتفاق می‌افتد، یعنی یان زودتر برمی‌گردد، منتها به‌دلیل حادثه‌ای از گردن به پایین فلج شده است. “بس” خدا را شاکر است که عشقش را مجدداً به وی برگردانده است، اما وقتی یان به‌دلیل ناتوانی، از بس می‌خواهد همسری دیگر برای خود دست‌وپا کند، بس ویران می‌شود و چون گمان می‌کند درخواستش از خداوند برای بازگرداندن یان، درخواستی لذت‌جویانه بوده است، خود را عقیم می‌کند، یعنی تصمیم می‌گیرد با این کار، خود را از شر میل جنسی رها ساخته  تا عاملیت زنانه خویش را بازیابد، در واقع بس با این کار می‌خواست به انکار تفاوت خویش با یان برسد و هویت زنانه خود را بازیابد، منتها متوجه نبود این معدوم‌سازی تفاوت، منجر به بازیابی هویت زنانه وی نمی‌شود، بلکه بی‌هویتی را در وی پایدار می‌سازد. فون تریه در واقع می خواهد بگوید، هر اقدام زنان برای بازیابی هویت زنانه،آنان را شبیه مردان یعنی عناصر  واقعی و کامل جامعه سرمایه داری  نمی کند، بلکه این شباهت جویی آنها را ناقص تر ساخته (بس خود را عقیم می کند) و زنانگیشان را کاملا از بین برده است. این یک واقعیت است که زنان غربی را مجبور به انکار هویت زنانه خویش کرده است. ظلمی علیه هویت واقعی خود. برای این زن غربی تحت ستم، حرفی نو است که زن را الگوی انسان ها بداند، چه مردان چه زنان. به بیان رهبری در قرآن زنان الگوی بشریت و انسانیت هستند نه تحت ستم الگوی مردانه ثروت اندوز و حریص. پایان پیام/

By aminkav

دیدگاهتان را بنویسید